شهید بهروز غلامی فرمانده دلاور تیپ15امام حسن مجتبی (ع)
زبان من الکن از گفتن اوصاف این شهداست این را جدی عرض میکنم در مورد شهید غلامی کسانی باید صحبت کنند که عالم خلوص و معرفت را حس کرده اند و در فضای عرفانی آنجا پر و بال زده اند و طعم شیرین عشق به لقا ء الله را چشیده اند . باور کنید هر گاه ذهن من و فکر من به یاد این شهید میافتد چنان حالتی به من دست میدهد که تصور میکنم الان در آن زمان و در جبهه هستم . و این نیست مگر اینکه حکایت از اوج مقام شهید و ماوای او در ملکوت و قرب او به خداوند تعالی ست . واقعا اگر از این شهدا بخواهیم بگوییم هر که نداند فکر میکند حالات اولیاء خدا و سالکین فی سبیل الله بازگو میشود که من معتقدم اینچنین بود و شهدا با اخلاص در طریق معرفت گام برداشتند و عاشق لقا ء او بودند . از بچه های جبهه سوال کنید دعای آنها در قنوت چه بود ؟ دعایی که شهید بهروز غلامی در نمازش میخواند : اللهم الرزقنی شهادة فی سبیلک .
یاد بهروز غلامی و معاون شهید او عبد العلی بهروزی گرامی باد .
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که بآبی نخرد طوفان را
یا علی مدد
یادی از بچه های تیپ 15 امام حسن (بهبهان)
هر چند این وبلاگ به اسم گردان کربلاست اما حیفم اومد که از بچه های خوب تی ۱۵ امام حسن یادی نکنم بخصوص از فرمانده دلاورش شهید بهروز غلامی و معاون فداکارش شهید عبدالعلی بهروزی . همچنین یادی کنم از فرمانده قهرمان و شجاع و با اخلاص گروهان فلق از گردان ۴ امام حسین شهید داوود دانایی که در عملیات خیبر سال ۶۲ این توفیق نصیبم شد تا چندماهی با این فرمانده شجاع باشم و از نزدیک شاهد رشادتها و دلاوریهای کسی باشم که هرکس او را میدید گمان میکرد این جوان بهبهانی در ارتش عالیترین دوره های فرماندهی را گذرانده که اینچنین رشادت بخرج میدهد و از مملکت خود دفاع میکند . این چندتا عکس رو برای یاد کردن اون روزگر میذارم ببینید بر و بچه های خوزستانی در چه سن و سالی رفتند و جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند . یادش بخیر آبادان - بریم - هتل آبادان که مقر تیپ ۱۵ امام حسن (ع) بود و گردانها در مدارس اطراف هتل در بریم مستقر بودند . من ابتداء در گردان ۲ سیدالشهدا با بچه های اهواز بودم فرمانده گردان برادرسعید نجار بود و بعدا به گردان ۴ منتقل شدم که جریان مفصلی داره . من ۲ بار در منطقه مارد آبادان دوره آموزشی آبی خاکی و جنگهای حمله به ساحل و تکاوری رو طی کردم . ۴۵ روز با گردان ۲ و ۴۵ روزبا گردان ۴ .هر جی میگفتم من این دوره رو گذرانده ام قبول نکردند و خلاصه ۹۰ روز این دوره رو طی کردیم . من آنموقع حدود ۱۵ سال سن داشتم و واقعا بدن ضعیفی برای این دوره های سخت نظامی اما یه روحیه ای در منطقه حاکم بود که اصلا متوجه گذران اون روزها نشدیم . به هرحال یه خاطرات خوبی با بچه های تی ۱۵ داشتم . یادش بخیر .
عکس وسط نفر اول از راست فرمانده شهید داوود دانایی
عکس پایین نفر اول از چپ یونس ستونه فرمانده دسته در کنار شهید داوود دانایی
عکس تعدادی از بچه های بهبهانی تی ۱۵ که اسم بعضی از آنها یادم هست
درخشان - پروین - کرمی - دانایی - ابوعلی - بهبهانی - صباغ - قدم خیر- کویتی - دیودل درویش- طیبی - نژاد یان و ... وبه یاد شهید اللهیار شجاعی از روستای کیکاووس بهبهان
عکس بالا نفر دوم از چپ برادر یوسف حمیدی فرمانده گردان امام حسین تی ۱۵ سال ۶۲ آبادان
تعجب نکنید عکس سیاه سفیده از همین اهواز این فیلم به اسم رنگی به من فروخته شد و بعد که چاپ شد از رنگهاش خبری نبود . البته خودمونیم جبهه هم همچین رنگی نبود ها چون همه جا خاکی بود رنگ لباس بچه های رزمنده هم خاکی . دیگه رنگ میخوایم چکار ؟![]()
یاد فرمانده هان خوزستان حاج اسماعیل فرجوانی
فرمانده دلیر جبهه ها و گردان کربلا حاج اسماعیل فرجوانی
یکی از ایراداتی که همیشه به رسانه ملی داشتم و حتی چند بار مکاتبه و تلفنی تماس برقرار کرده ام این بوده که چرا در این رسانه از شبکه های سراسری یادی از سرداران و شهدای خوزستانی نمیشود و لی همیشه عکس و فیلم و خاطرات سرداران و شهدای لشکر ۲۷ و لشکر ۱۰ و .... که متعلق به استان تهران است دائما ً به نمایش در میاید ؟ درست است که یاد شهید یاد همه شهداست اما مگر اسماعیل فرجوانی شهید نبود مگر امثال عبدالله محمدیان، علی بهزادی ، صادق نوری ، رئوف بلبلی ، بهروز غلامی ، عبدالعلی بهروزی ، و خیلی دیگه از فرماندهان تیپ و لشکرها و گردانها و گروهانهای رزمی این خطه فرمانده هان اثر گذار در جنگ نبودند . با همه ارادتی که به شهید همت و دیگر شهدای استان تهران دارم اما هر گلی بویی دارد و بگذارید این بوی عطر فرجوانی ها به مشام مردم ما برسد و از طریق قویترین رسانه موجود خاطره آنها زنده بماند .البته نا گفته نماند اخیرا ً بعد از سالها بالاخره برنامه مستند ی در خصوص شهید علی هاشمی از طریق شبکه دوم سیما پخش شد و نام یاد بچه های خوزستان تازه شد .حتی در مصاحبات هم این مشکلات را داریم و چون بنده مدتی در مرکز خوزستان به عنوان مجری و گزارشگر رادیو فعالیت داشتم و کم و بیش هم الان با عزیزان صدا و سیمای خوزستان در ارتباط هستم میدیدم وقتی هفته دفاع مقدس میشد یا هفته بسیج میشد بدنبال عالیترین فرمانده هان استان بودند و حتی مسئولین و فرمانده هان کشوری که با آنها مصاحبه کنند . و من به آنها میگفتم درست است که آنها در جریان عملیاتها هستند اما با همه زحمتی که کشیده اند شما بیایید از آن دسته فرماند هانی که همرزم رزمندگان بودند و از نزدیک شاهد وقایع بودند مصاحبه بگیرید یا مثلا بچه های اطلاعات عملیات و یا تخریب چی ها . ناگفته نماند اخیرا ً یک مقدار بهتر شده و این موضوع در حال شکل گیریست و از بعضی افراد دعوت کرده اند .به هر حال من این ایراد را به رسانه استان و کشور دارم که هنوز حق شهدایی مثل فرجوانی و محمدیان و ... ادا نشده و باید بیش از اینها کار کرد و چهره های عزیزانی که در اوج جوانی و زندگی شیرین خود همه چیز را رها کرده و نه تنها به جبهه رفتند بلکه با آن سن کم فرماندهی یکی از بزرگترین جنگهای تاریخ ایران و جهان را در دست داشتند و با افتخار و پیروزی عمیاتهای بزرگی را بوجود آوردند که نام آنها بر تارک تاریخ ایران میدرخشد .
از راست رامین علاسوند - فرمانده شهید عبدالله(شاهپور) محمدیان - شهید عظیم صالح زاده از دزفول
این عکس رو من هنگام اذان ظهر در حالیکه شهید محمدیان داشت وضوی عشق میگرفت برداشتم قبل از عملیات والفجر ۸
سمت راست نفر اول فرمانده بسیجی شهید صادق نوری پور
سمت راست : فرمانده شهید رئوف بلبلی (گروهان مکه )سمت چپ جمشید سلطانی
آن فرو ریخته گلهای پریشان در باد کز می جام شهادت همه مدهوشانند
نامشان زمزمه ی نیمه شب مستان باد تا نگویند که از یاد فراموشانند
راستی گردهمایی گردان کربلا نزدیکه و احتمالاً ۱۴/۱۰/۸۶ برگزار بشه - یا علی مدد
نامه ای به شهید فرامرز عالی پور
از راست : شهید فرامرزعالیپور ، خودم ، علیرضا مفاخر
سال ۶۴ پادگان کرخه اندیمشک قبل از عملیات والفجر ۸
حرف دل عاشق خردمند زدند برلاله ز خون خویش پیوند زدند
این شاددلان سرخوش از باده وصل برچهره مرگ نیز لبخند زدند
فرامرز جان سلام ، خیلی وقته خوابت رو نمیبینم ، دلم واست تنگ شده واسه اون خنده ها اون دلپاکی هات اون چهره معصوم و نورانیت ، فرامرز یادته من و تو یه عهدی داشتیم گفتی اگه رفتی منو یادت نره منم گفتم من بالی ندارم که بخوام برم اما تو منو فراموش نکن ، با اون حجب حیایی که در چهره تموم شهدا میشد دید سرتو پایین انداختی وگفتی ای بابا ما کجا و شهادت کجا ، اما من که میدونستم اونجا هر کی اخلاص بیشتر و تواضع بیشتر داشت یار اونو بیشتر میپسندید ، فرامرز ، وقتی داشتی وصیت نامه ات را میتوشتی داشتم با چشمان اشکبار نگاهت میکردم و با خودم میگفتم خدایا یعنی باید از این دوستای نازنین جدا بشم ؟ و چه جمله بزرگ و عجیبی در وصیتت نوشتی : (( جنگ ما برای نماز است )) خیلی تو فکر بودم آخه از این جمله چه منظوری داشتی . اما بعد از سالها متوجه شدم حق با تو بود . چون شما شهدا وصیتتان از خودتان نبود بلکه چون دل به دلدار داده بودید قلمتان آن مینوشت که او میخواست . بقول آن مقتدا و رهبر بزرگ خمینی کبیر : این وصیت نامه ها انسان ساز است . وقتی عملیات والفجر 8 شروع شد یادته توی قایق بودیم رودخانه خروشان اروند ، شب بارانی ، هوای سرد ، غرش صدای توپها و خمپاره ها با صدای تکبیر بچه های غواص و خط شکن گروهان نجف و مکه و قدس تواءم بود ، توی قایق ما همه بچه ها ذکر میگفتند و توسل میکردند در بین رودخانه داشتیم به طرف اسکله فاو حرکت میکردیم یادته صداهای انفجار گلوله هایی که از بالای سر و بغل ما رد میشدند ، اون لحظه ای که یه گلوله خورد پیش قایق و قایق سوراخ شد شهید کوروش اشتری چقدر به ما روحیه میداد مرتب ذکر خدا میگفت و به ما میگفت : بچه ها از این سروصداها نترسید اینها همه در مقابل قدرت و عظمت خدا هیچند به قدرت خدا فکر کنید که او پشتیبان ماست . فرامرز جان واقعا شما شهدا چی میدید و چه چیزی رو ادراک میکردید که بقیه عاجز از درکش بودند ،تجلی قدرت و عظمت و بزرگی او را شما درک کردید این رو فهمیدید که توی این عالم وجود فقط یک قدرت هست و اون متعلق به خالق هستی ست و چقدر شما عاشق بودید ، توی اون شلوغی و نزدیکی به مرگ اصلا ترسی در وجود شما نبود ، فرامرز جان من خیلی متاسف شدم از اینکه تا آخر عملیات همراه تو نبودم و در اون پیشروی و عملیاتی که برای تثبیت خط چند نفر نیروی داوطلب میخواستند تا با درگیر شدن با دشمن فرصتی بشه تا بچه های جهاد خاکریز بزنند و نیروها بتونند سنگر بگیرند ، توی یک منطقه کاملا ً کفی رو در روی دشمن شدی و لحظه ای که روی پایت نشستی تا آر پی جی به سمت دشمن بزنی اون نامردها تو رو هدف گرفتند و با تیر زدند و در حالت سجده روی خاک افتادی ، فرامرز تو حدوده 4 یا 5 روز به همون حالت روی زمین افتاده بودی و بین نیروهای خودی و دشمن قرار گرفتی، حقا که شما به امامتان سید الشهدا حسین بن علی (ع) اقتدا کردید و صحنه هایی خلق کردید که دل آدم رو میبره کربلا و این ظهور و بروز اتصال روح شما به کربلا و مولای کربلاست ، و من در بیمارستان وقتی شنیدم تنها کاری که میتونستم انجام بدم گریه بود و دعا برای برگشت جسد مطهرت . با اون حالت مجروح و مریضی به خونه برگشتم و یه راست رفتم به ناحیه 6 بسیج خبر شهادت تو و مهرداد و کورش و و عبد الحسین دنیوی و باقی بچه ها بگوش همه رسیده بود که یکمرتبه سر و کله بابات پیدا شد و اومد بسیج تا خبر از تو بگیره بهزاد کاشی ساز ( خطاط ) داشت داخل حیاط ناحیه پارچه های شهادت شما رو مینوشت که من برگشتم سریع به آقای روزبه هلیسایی گفتم بابای فرامرز داره میاد اینجا و سریع پارچه ها رو جمع کردند و به بچه ها گفت کسی در مورد تو چیزی نگه . بابات اومد و سلام علیک کرد اول به من رو کرد و گفت فرخ فرامرزم کجاست چی شده چرا تو زودتر برگشتی ؟ فرامرز بخدا این سوالات مثل پتکی بود بر سر من . چی باید جواب میدادم ؟ روزبه هلیسایی به بابات گفت بچه هایی که مجروح شدند زودتر برگشتند و هنوز گردان کربلا توی خطه و عملیات ادامه داره . نادر رو که یادت هست (بن سعید ) هر کی میخواد خبر مرگ کسی رو به بقیه بگه باید به نادر بگه آخه اون بدون معطلی خبر رو لو میده . بابات داشت میرفت بیرون که نادر رو دید به طرفش رفت و گفت نادر تو از فرامرز خبری نداری که اون دیوونه دستشو گذاشت روی صورتشو شروع کرد به گریه کردن یهو دیدم بابات یه لحظه ماتش برد و به اون نگاه کرد بعد دستاشو گرفت روی صورتشو به دیوار تکیه زدو شروع کرد با صدای بلند گریه کردن باقیشو که دیگه نگم بهتره . شهید صادق نوری خدا بیامرز اومد و باناراحتی به ما گفت کی به بابای فرامرز خبر داده؟ بعد گفت من دارم میرم خط و به بابای فرامرز قول دادم که جسدش رو برگردونم آخه اون بین ما و عراقی هاست و اونا جسد رو تله کردند . بعد هم که دیدی برای آوردن جسدت بچه ها چقدر ایثار کردند و با تیر خوردن و ترکش خوردن بالاخره جسد نازنین تو رو با بستن طناب و کشیدن به طرف خط خودی آوردند .فرامرز جان اون لحظه تشییع تو از دردناکترین لحظات برای من بود خودم غرق غصه و ماتم بودم که یک لحظه مادرت منو دید و در حالی که گریه میکرد یه سوالی پرسید که تو خودت جوابشو باید بدی ؟ سوال مادرت این بود فرخ تو و فرامرز با هم رفتید پس چرا بی فرامرز برگشتی ؟
درد عشقی کشیده ام که مپرس ، زهر هجری چشیده ام که مپرس
بی تو در کلبه گدائی خویش ، رنجهایی کشیده ام که مپرس .
خوشا بحال شما که با شهادت رفتید .فرامرز جان نکته آخر اینکه سلام منو به همه شهدای گردان کربلا و سایر شهدا برسون برای ما دعا کنید که شما مستجاب الدعوه هستید .
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود ، دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
آه از آن جور تطاول که درین دامگه است ، آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز ، چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود التماس دعا
نیروی الهی فوق تمام نیروها
دنیای امروز دنیای ماشین ، پول ، رقابت ، شهوت و غفلت و تمدنی که انسان نا آگاه آن را درمسیر غلط خود بکار گرفته است . اگر این همه استعداد و قوا در جهت کمال واقعی بکار گرفته میشد در دنیا بجز امنیت و صلح و دوستی و آرامش چیزی نبود اما دریغ که انسانهای نا بخرد هیچگاه در طول تاریخ بشریت عبرت نخواهند گرفت . هر ظالمی آمد و ظلم کرد و رفت ظالم بعدی دقیقا ً همان راه ظالم قبلی را طی کرده و دریغ از یک لحظه تفکر در مورد افراد فبل از خود . کمبود دنیای امروز فقط تفکر و تعقل است وبس . آنچه که در مکتب اسلام ائمه ما فرموده اند که یک ساعت تفکر برابر با هزار سال عبادت است . آن کسانی را که ما اشتباها ً و از روی غفلت از خدا نام ابر قدرت بر آنها گذاشته ایم ضعیف ترین افراد و نیروها در عالم هستند . ضعیف در برابر قدرت واقعی و اصلی عالم یعنی الله . خداست که قدرت دارد خداست که حیات دارد چون که او علت العلل است مبنای وجود و واجب الوجود و وجود ما ممکن الوجود است که اگر او نبود وجود معنی نداشت پس هر کس قدرت دارد حیات دارد علم دارد هرچند هم که باشد ذره ای از اقیانوس بیکران و بی مرز و بیحد وحصر آن وجود است ، معدن اصلی اوست منبع اصلی اوست و سند اصلی اوست و اینها کپی از آن اصل است پس به آنها ابر قدرت نگوییم که این عین شرک است . موحدین بیدار باشید که هر چه قدرت در این عالم بود الله به قدرت لایزال خود آنها را به زیر خاک برد و اثری از آنها در این عالم نمانده بجز خرابه هایی که باد بر آنها میوزد و خاک آن را به زیر خود مخفی میکند . آنهایی که غافل از این قدرت عظیم خداوند هستند داستان فرعونها و نمرودها و ابرهه ها و قارون ها و شداد ها را نمیخوانند و اگر خوانده اند سر به زیر برف برده اند تا خود را به غفلت بسپرند وحقیقت را نبینند و همانها امروز نمیتوانند شاهد بال و پر گرفتن این مملکت باشند و پیشرفت علم و دین را در این مملکت شیعه ببینند چرا چون میدانند اگر جوان شیعه ایرانی عالم شود و پا بگیرد که در حال پا گرفتن است میرسد به آنجا که پیامبر عظیم الشان ما فرمود که اگر علم در ثریا باشد ایرانیانی از امت من هستند که آن را کشف میکنند و پایین می آورند. قصه بچه های جبهه هم از همین مقوله بود آنها هرگز بر امور دنیوی اتکا و دلخوشی نداشتند بلکه با اتکا بر نیروی لا یزال الهی و با نگاه به عالم توحید و دور از هر گونه شرک و حتی ندیدن خود آن حماسه ها آفریدند که جهانیان را انگشت به دهان کرد، و آن شرور پست یعنی صدام لعین را به اقرا وا داشت و گفت اگر این نیروهای بسیجی ایران رامن داشتم نه فقط در فکر تصرف ایران بلکه به فکر تصرف جهان میافتادم . آری نیروی بسیجی وقدرت بچه های جبهه نیروی انسانی نبود که هرچه بود از او بود . یادمه بعضی بچه ها قبل از اینکه ماشه اسلحه خود را بچکانند این آیه را میخواندند ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رما و بعضی وقتها که آرپی جی شلیک میکردند و تانک دشمن هدف واقع میشد اشک شوق میریختند و خدا را شکر میکردند وبا فریاد الله اکبر میگفتند و صدای تکبیر آنها دشمن را میترساند . و یک لحظه از یاد او غافل نبودند . آری حقیقت پیروزی ما فقط این بود، نه سلاح ما و نه چیز دیگر و دیدیم که هرگاه ما را کبر و غرور گرفت و آفرین به خود گفتیم بعد از آن چنان مغلوب میشدیم که دوباره دست بدامان خدا میشدیم و طلب نصرت میکردیم . امروز هم همان قصه است اگر میخواهیم سرمان بلند باشد و امنیت داشته باشیم و مشکلات جامعه حل گردد باید به او رجوع کنیم که حلال همه مشکلات است و راه آن ارتباط بیشتر با اوست و طلب کمک از او که خود فرموده ادعونی استجب لکم . هو معکم اینما کنتم . و من یتوکل علی الله فهو حسبه . والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا .و ایات دیگر که در قرآن شریف موجود هست . امروز هم این خداست و این صاحب ما امام زمان (ع) است که به فریاد ما میرسد و شیعه را در مقابل مکر حیله گران غرب حفظ میکند و این توسلات امت است به امام خود که باعث رسوایی دولت آمریکا در قضیه هسته ای ایران شده و خودشان به دروغگویی خودشان اقرار کردند و رسوایی بزرگی برایشان در سطح بین المللی ببار آمد . بخدا قسم این نیست جز مدد الهی و عنایت مولای ما حضرت امام عصر (ع) که به این مردم شیعه دارند و گرنه دستگاه دیپلماسی ما و وزارت خارجه ما باید سالها تلاش میکردند تا میتوانستند به مردم جهان این موضوع را تفهیم میکردند و امیدوارم قدر این نعمت ولایت را بدانیم . البته من منکر رهبری مدبرانه و واقعا ً متفکرانه رهبر عزیزمان و مدیریت و تلاش دولت خدمتگذار نیستم ولی نکته اینجاست که این نتیجه همان توسلات و دست بدامان شدنهای این رهبر آگاه مملکت به مقام ولایت است که بارها شاهد آن بوده ایم که با رفتن به مشهد و زیارت امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) و توسل به این امام همام و مسئلت خوشبختی و سعادت این مملکت و گرفتن مدد از مقام ولایت برای رهبری ،و نماز شب خواندنهای او ومناجات با خدا در دل شب ، خب همین ها سرمایه رهبر و دولتمردان ما هست و امیدوارم همه مسئولین عزیز همین مشی رهبر انقلاب را پیروی کنند و دست بدامان ولایت بیاویزند و با استمداد از آن انوار الهی مشکلات را حل کنند که بقول خواجه شیراز :
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
یا علی مدد

رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای در حرم ثامن الحجج ،سلطان سریر ارتضا، امام علی بن موسی الرضا (ع) در حال مناجات و توسل به حضرت ، بدون عبا و عمامه با چشمان اشکبار
در کنار مولای عشق نماز عاشقانه میخواند .
در طوس حریم کبریا میبینم بی پرده تجلی خدا میبینم
در کفش کن حریم پور موسی موسای کلیم با عصا میبینم
(شعر در تابلو کفشداری شماره یک حرم )
یاد آن ایام
این عکس در عقبه خط فاو سال ۶۵ قبل از عملیات کربلای ۴ گرفته شده . گردان کربلا در اون سال یه ماموریت پدافندی داشت در ۳۰ کیلومتری فاو جاده البحار - بصره و دقیقا ً در آخرین شب ماموریت در خط مقدم من با ترکش خمپاره ۶۰ مجروح شدم و نزدیک بود که چشم راستمو از دست بدم که به خیر گذشت و ترکش زیر چشم اصابت کرد و یکی هم به دستم برخورد کرد و عبور کرد .این عکس هم بچه ای محل هستند که شامل : از سمت راست محمد کیانی که گروهان نجف بود نادر بن سعید سرباز گروهان مکه بود سید کمال جعفری از بچه های گروهان نجف و خودم هم که همونطوری که ملاحظه میفرمایید روز و احوال درستی نداشتمو بشدت مریض بودم و برای صرف کمپوت به بهداری مراجعه کردم( شوخی کردم ) . شب عملیات کربلای ۴ اول گروهان نجف که غواص بودند به خط زدند و بعد گروهان مکه وارد عملیات شد من آرپی جی زن بودم و کمکم امیر نیک پور بود یکی از شبهای دی ماه سال ۶۵ بود هوا فوق العاده سرد و تاریک و ابری بود غرش صدای گلوله ها . خمپاره و توپ ، یه ضد هوایی چهار لول دقیقا ً به طرف کانالی که ما از اونجا وارد عملیات شدیم شلیکهای پی در پی میکرد ،گردان ما از سمت جزیره مینو و به طرف جزایر سهیل و قطعه عراق وارد عمل شد وقتی به خط عراق رسیدم البته نزدیک ساحل از قایق به داخل آب پریدیم و مقداری هم با شنا رفتیم سیمهای خاردار و خورشیدیها و مینها رو دیدم که بچه های غواص معبر باز کرده بودند تا نیروها عبور کنند همونجا چند تا از شهدای غواص رو دیدم که خیلی منقلب شدم ولی خب به مسیر خودم ادامه دادم و بعد از عملیات هم شنیدم که فرمانده دلاور گردان کربلا شهید حاج اسماعیل فرجوانی در همون نقطه به شهادت رسیده روحش شاد . زمین خیس و گلی بود وقتی از آب بیرون اومدم بدنم کاملاٌ خیس بود یه قبضه آرپی جی با موشک ، سه عدد موشک با خرج در حمایلم ،کیسه کمکهای اولیه نارنجک کیسه حمل ماسک و وسایل ضد شیمیایی خشاب و گلوله اضافه و... همه به بدنم آویزون بود به قول یکی از بچه ها میگفت بابا ما وانت باریم یا رزمنده که گفتند وانت بار رزمنده، آخه اون بدنهای نحیف چقدر تحمل داشت ؟ ولی بچه ها باعشق و یک نیروی عجیب میجنگیدند و هیچکس اظهار خستگی نمیکرد خلاصه ، باید از اون معبری که باز شده بود به خط عراق میزدیم یه حالت سر بالایی و تپه مانند داشت البته نه بزرگ، دو تا از بچه های غواص اونجا ایستاده بودند و به بچه ها کمک و راهنمایی میدادند که از کدوم طرف بروند من داشتم به سنگرهای عراقیها و خط نگاه میکردم و فقط صدای الله اکبر بگوشم میرسید از روی یه مانعی داشتم رد میشدم که یه هو پام لیز خورد و افتادم روی زمین قبضه آرپی جی یه طرف کلاه خود یه طرف خودم هم یه طرف اون بچه های غواص اومدن کمکم کردند تا بلند شوم یکیشون که قبضه رو بدستم داد گفت بگیر برادر و سریع برو به بچه ها برسی از صداش شناختمش گفتم سید تویی؟ که دیدم با دقت بیشتری به من نگاه کرد و گفت فرخ تویی ؟ همدیگر رو بوسیدیم به شوخی گفت اینم عراقیه ها . آره سید کمال جعفری بود که توی عکس اونو میبینید هر جا هست خدا حفظش کنه سید تراشکار ماهریه و در این رشته استاده . بالا که رسیدم دیدم چند تا عراقی از سنگرها بیرون اومدند و پا به فرار گذاشتند اومدم به تک تیرانداز ها و تیربار چی ها مون بگم که اونا رو بزنند که نفهمیدم چی شد که یه هو تموم بدنم داغ شد و انگار منو گذاشتند توی تنور و یه باد فوق العداه قوی و داغ بدنمو تکون داد یه لحظه بخودم اومدم دیدم یکی از بچه ها عراقی ها رو هدف گرفته و با ارپی جی به طرفشون شلیک کرده و منم دقیقا ً به فاصله حدود ۵ متری او ایستاده بودم خب شب تاریک بود و دید هم بسیار کم بود بطرفش رفتم گفتم بابا تو چرا با آرپی جی میزنیشون تیربار که داریم تک تیر انداز هم داریم تازه داشتی منو هم که کباب میکردی . معذرت خواست و به حرکتمون ادامه دادیم . همونجا فرمانده مون رو هم از دست دادیم شهید ابراهیم چفقانی که هنوز صدای تکبیرش توی گوشمه و اون روحیه حماسی که داشت به یادم هست .یه مقدار جلوتر در حین درگیری با عراقیها یکی دیگه از فرمانده هامون رو ازدست دادیم شهید رئوف بلبلی که از اون بچه های ناب و مخلص و دوست داشتنی بود و بچه های گردان خیلی ها رئوف رو میشناختند .یک فرد با اراده ، مخلص ، دقیق ، و نترس . بعدا خاطره هایی از ایشان خواه منوشت . بعدا ً از عملیات کربلای ۴ بیشتر مینویسم .فعلا ً خدا نگهدار شما .
بیا ای دل از اینجا پربگیریم ره کاشانه دیگربگیریم
بیا گم کرده ی دیرین خودرا سراغ از لاله پرپربگیریم
یکی به دیدار خانه و یکی به دیدار صاحب خانه
عکس خودم در مسجد شجره در لباس احرام
نمیخوام بگم که من هم رفتم مکه و حاجی شدم بلکه میخواستم بگم اونایی که رفتند مکه و مسجد شجره محرم شدند و لباس احرام پوشیدند میدونند چه لذت باطنی و ملکوتی غیر قابل وصفی داره ، حالا میخوام این نکته رو بگم من ۲ بار این نوع لذت رو به معنای واقعی احساس کردم که به خدا نزدیک هستم درک کردم یکبار در حج و یه بار هم در شبهای عملیات وقتی لباس خاکی به تن میکردیم و آماده عملیات میشدیم اونچنان بچه ها غرق ذکر و یاد خدا بودند که انگار اون سنگر ها و اتاقی که در اون بودیم مملو از نور و فضایی میشد که غیر قابل وصفه، فقط ذکر خدا بود و بس و در این اندیشه( تا یار که را خواهد میلش به که باشد ) .همه به هم التماس دعا میگفتند و از هم قول شفاعت ، ببینید چه روحیه ای بوده ، اون گریه ها گریه شوق بود نه غم و تقاضا و تمنای عاشق برای دیدار معشوق .کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها آری من زنده ماندم و به زیارت خانه خدا مشرف شدم و اون بچه هایی که شهید شدند به لقا ء صاحب خانه شتافتند . حالا کی برنده شد ؟ هر چند همه امور بر اساس حکمت حق و مشیت و اراده الهی ست و حرفی در اون نیست اما خب یه چیزای دیگه ای هم هست که به زبون و نوشته نمیاد و اون چیزا یه رموزیه بین عاشق و معشوق که شهدا درک کردند من درک نکردم .من ماندم تا بنویسم آنچه را دیدم .
و ما ادریک ما علییون
نفر اول از سمت چپ شهید مهرداد عالی پور هست که قبلا ً از این شهید عزیز براتون نوشتم . عکس قبل از عملیات والفجر ۸ میباشد و در منطقه خضر آبادان گرفته شده . از سمت راست خودم هستم بعدی احمد صادقی از بچه های گردان جعفر طیار و هم محله ای و از بچه های مسجد محل ، بعدی احمد ضیایی که ایشان از ناحیه هر دوچشم جانباز شدند ،بعدی علی سلامی پوراز بچه های محل و پایگاه بسیج و مسجد ،بعدی فامیلشون اگه اشتباه نکنم گودرزی بود(فراموش کردم) ،بعدی رضا جوادی از بچه های بسیج ناحیه ۶ و زیتون کارمندی .
کربلای جبهه ها یادش بخیر
به یاد مهرداد
هر کی اونو میدیدخیلی زود باهاش رفیق و دلبسته و صمیمی میشد . مهرداد رو میگم شهیدمهردادعالیپور از اون بچه هایی بود که خیلی ها میگفتند توی صورتش نور شهادت پیداست . مهربانی ، گذشت ، ایثاربیش از حد و توقع ،تواضع ،عبادت خالصانه و دور از انظار ، کم حرفی ، بی ارزش بودن مادیات ، احترام به همه علی السویه ، حضور قلب و زیاد ذکر خدا گفتن و خصوصیات دیگه ای که هرکدام دفتری میخواهد تا شرح دهم . بعضی از بچه ها میگفتند هیچ کس محل نماز شب خوندن مهرداد رو نمیدونه ، چون او برای ریا نمیخوند فقط برای خدا و عشقی که به خدا داشت . اگه یکی از بچه ها کوچکترین نیازی داشت یا ناراحتی داشت اولین کسی که بطرف او میومد مهرداد عالیپور بود .چهره معصومانه ای داشت و آرامش در چهره او موج میزد آرامشی از نوع الهی . اونها از جزئیت جدا شده و به کلیت پیوسته بودند و این دنیا به مثابه قفسی بود که اجازه پروبال زدن به اونا رو نمیداد و هر لحظه در انتظار آزادی و پرواز بودند .
مرغ بال ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
همیشه دوست داشتم با مهرداد هم کلام بشم چون به من آرامش میداد . خنده های آرام و با طمانینه اش بیاد ماندنی است . همین خصوصیات بود که از او پرنده عاشقی ساخت که با بالهایش تا ساحل سعادت پرواز کرد . یادش گرامی و روحش در جنت اعلی شاد باد . شهادت مهرداد عملیات والفجر8 سال 1364 بود .
فاو
بياد خلبانان شجاع نيروي هوايي
واقعا ً عملياتهاي هوايي نيروي هوايي اعم از جنگنده بمب افكنها و هلي كوپترهاي شكاري هوا نیروز قهرمان به نيروهاي رزمنده جبهه روحيه زيادي ميداد و حمايت هوايي يكي از علل پيروزيهاي عملياتهاي زميني بود يه خاطره طنزي يادم اومد كه بد نيست بگم . در عمليات والفجر ۸ در منطقه فاو صبح عمليات بود و ما مشغول جمع آوري اسرا و انتقال اونا به عقبه بوديم من داشتم به يكي از امدادگرها كه مشغول پانسمان اسراي مجروح بود كمك ميكردم و تعداد زيادي اسير عراقي روي زمين نشسته بودند و عده اي هم كه مجروح روي زمين افتاده بودند در همين هين صداي غرش شديد هواپيماهاي بمب افكن بگوشمون رسيد كه به سرعت از جامون بلند شديم تا بريم و سنگر بگيريم من يه لحظه احساس كردم عراقي ها هيچ واكنشي نشون ندادند . تو همين فكر بودم كه شنيدم اسراي عراقي با صداي بلند ما رو صدا ميكردن و ميگفتند : لا تخف طيارة الاسلام يعني نترسيد هواپيماهاي خودتونه و ما با خنده برگشتيم سر جامون و به كارمون ادامه داديم . خلبانهاي هلي كوپترهاي كبري كه ديگه تو شكار تانك و خودروهاي دشمن محشر بودند همچنين در هلي برد نيروهاي رزمنده . يادمه كه در عمليات خيبر در جزاير مجنون من در تيپ ۱۵ امام حسن بودم و ما رو با هلي كوپتر تا اونجايي كه راه داشت به نزديكترين نقطه خط اين خلباهاي شجاع منتقل كردند و عمليات رو ادامه داديم .تو همون جزيره يكي از هلي كوپترها كه نيرو و مهمات براي ما آورده بود بعد از تخليه اونا قصد پريدن داشت كه يه ميراژ عراقي اونو ديد و به طرف هلي كوپتر حمله كرد خلبان هم كه هيچ راهي نداشت دوباره نشست اما متاسفانه هواپيماي عراقي اونو مورد اصابت قرار داد وقتي ما نزديك هلي كوپتر رسيديم ديدم كه خلبان از هلي كوپتر قبل از اصابت موشك خارج شده بود . همينطور در بازگشت از منطقه كا رانتقال نيروها واقعا ً طاقت فرسا بود و ديدم كه اين خلبانان عزيز چه زحمتها و ايثارهايي كردند . خداوند يار و ياور اين عزيزان باشه و روح شهداي خلبان هم شاد باد .

عكس سرداران جنگ

عكس جالبي از سرداران بزرگ جنگ و حماسه و شهادت درود خدا بر آنها
خون شهدا هنوز بر روی زمین است حیا کنید

ازخون شهید شرمتان باد، مگر * با حرمت لاله می توان بازی کرد
اينم عكس جوانان شهید ی كه بخاطر امثال عكس بالا جون دادند تا امنيت و راحتي زياديشون بشه .به صورت شهید سمت راستی نگاه کنید هنوز مو توی صورتش در نیومده، اونها رفتند سلاح سنگین بدست گرفتند ، بدن عزیزشون رو در مقابل تیرهای بلای دشمن قرار دادند تا امروز من و شما آسوده باشیم . اگر دین ندارید انصاف و وجدان خود را قاضی قرار دهید فردا شهیدان جلوی شما را خواهند گرفت هر چندامروز غافلید .

ياد دوستان شهيد
فرامرز عالي پور ، مهرداد عالي پور، الهيار شجاعي ، صادق نوري ، ابراهيم چفقاني ، حسين قلي ، مسعود خلفي ، خليل ليراويان ، ناصر سعيدي ، داوود دانايي ، رسول محمديان ، مهران گرجي ، كورش اشتري ، سروش حيدري ،محمد آشنا ،سبزواري ، ذاكر ، محرابي ، صفي زاده ، ظهراب كاظمي ، عبدالله محمديان ، رئوف بلبلي ، عبد الحسين دنيوي زاده ، نادري ،و ..... خيلي ديگه كه بعدها از اونه هم ياد ميكنم . راستي اگه امروز اونا زنده بشن و از ما يه سؤال داشته باشن سؤال اونا چه خواهد بود ؟؟؟
اين سنگرها محل اتصال عبد با معبود ، محل ديدار عاشق و معشوق و مناجات بنده با مولاي خويش بود . سنگرهاي كوچك و خاكي كه ساكنانش از همين جا تا پرواز زيباي فرش تا عرش را تجربه كردند و پيروزيهاي لشكريان و سپاهيان بسته به مناجات همين عزيزان بود و تاريخ اين مملكت اينجا ورق خورد تا آيندگان بشنوند آنچه ما ديده ايم .
خلايق شنيده اند آنچه ما ديده ايم . التماس دعا
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
پناه بلندي و پستي و تويي
ندانم چه اي هرچه هستي تويي
به نام او كه هميشه زنده است و وجود دارد و هرچه غير از اوست فاني ست
سلام به شما دوستان خواننده و بازديد كننده از وبلاگ من با تشكر از لطف شما من سعي دارم در اين وبلاگ از خاطرات دوران جبهه و خاطراتم بنويسم . چون آنچه زندگي يك انسان را ميسازد خاطرات اوست و اگه اون روزها رو نگيم به فراموشي سپرده ميشود و اين حق اون روزها و بچه هاي همرزمم نيست . لذا به ياري خدا هم خاطره ميگم و هم عكس ميذارم . البته اين حمل بر خود ستايي نشه من هم به عنوان يك جوان ايراني در جنگ شركت داشتم و فقط براي اين عكسها رو ميذارم كه جووناي امروز ببينند كه امثال من در آن سن كم كجاها بوديم و چكار ميكرديم و بخاطر امروز چه مرارت ها و رنجها و دردهايي رو بچه هاي رزمنده تحمل كردند. اين جزء تاريخ اين مرز و بومه لذا مينويسم . انشا الله .
من بيشتر مدت جبهه اي كه بودم در گردان كربلا لشكر 7 ولي عصر خوزستان بودم . گروهان مكه .
خوبه كه يادي از فرمانده گردان حاج اسماعيل فرجواني بكنم كه مطمئنا ً بچه هاي اهواز هيچگاه حاج اسماعيل رو فراموش نميكنند . انشاالله از ايشون براتون بيشتر ميگم . باياد همه شهدا فعلا ً خدا نگهدار شما .
فرخ عراقي- اهواز – پاييز 86
اینم یه عکس از خودم و حاج اسماعیل فرجوانی در سال۶۴
این عکس دسته جمعی از گروهان مکه گردان کربلاست که قبل از عملیات والفجر ۸ سال ۶۴ گرفته شده
عکس یادگاری با بچه های محل - خضر آبادان قبل از عملیات والفجر ۸












.jpg)


